loading...
خانه خبر(جی 10)
آخرین ارسال های انجمن
دانشجویان پزشکی بازدید : 191 سه شنبه 12 اسفند 1393 نظرات (0)

عاقبت زن پولدار ?? ساله اي که با جوان ?? ساله ازدواج کرده بود ، بر سر تهيه غذا از او کتک خورد و کارشان به دادسرا کشيد. زن ?? ساله که براي شکايت از همسر جوانش به کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد مراجعه کرده بود، درباره ماجراي ازدواجش به مددکار اجتماعي کلانتري گفت: ??سال قبل در يکي از محلات بالاي شهر تهران و در يک خانواده ?نفره به دنيا آمدم. zanshoohar-101292 پس از گرفتن ديپلم به عنوان کارمند در يکي از دانشگاه هاي معتبر استخدام شدم و در همان سال ها با پسر يکي از ملاکان تهران ازدواج کردم که حاصل آن ? فرزند دختر و پسر است که هر دو سال هاي آخر تحصيل را در دانشگاه مي گذرانند. پنج سال قبل بود که همسرم به دليل بيماري فوت کرد و ملک و املاک زيادي برايم باقي ماند؛ من هم تصميم گرفتم براي خوشبختي فرزندانم از پول ها و دارايي هايم براي تجارت و سودآوري استفاده کنم تا اين که يک سال قبل و در حالي که بازنشسته شده بودم، يکي از دوستانم پيشنهاد کرد زمين بزرگي را در اهواز خريداري کنم؛ من هم با فروشنده زمين وارد معامله شدم اما مدتي بعد اختلافاتي بين من و فروشنده زمين ايجاد شد. در اين ميان برادر ??ساله فروشنده زمين به عنوان ميانجي با من تماس گرفت تا به اختلافات ما پايان دهد اما او که مي دانست من بيوه هستم و مال و اموال زيادي دارم در يکي از تماس هايش پيشنهاد ازدواج داد. من ابتدا مخالفت کردم اما با اصرارهاي او و تماس هاي زيادي که مي گرفت، راضي به اين ازدواج شدم و او مرا به عقد دائم خود درآورد. چون از فرزندانم خجالت مي کشيدم، ماجراي ازدواجم را با جواني که ??سال از من کوچک تر بود پنهان کردم به همين خاطر هم «اميد»هيچ وقت به تهران نمي آمد و من مدام به بهانه خريد زمين با هواپيما به اهواز مي رفتم تا اين که به پيشنهاد اميد تصميم گرفتيم چند ماهي در مشهد زندگي کنيم. به همين منظور من آپارتماني را در اطراف پنجراه مشهد اجاره کردم و به بهانه ساختن چند واحد آپارتماني به مشهد آمدم. تا آن روز من و اميد زير يک سقف زندگي نکرده بوديم و من با اخلاق او آشنايي نداشتم تا اين که يک شب به خاطر تهيه غذا با هم مشاجره کرديم و او به قصد کشت مرا کتک زد. با اين که اميد بيکار است و پول توجيبي اش را هم از من مي گيرد اما خودخواهي و غرور او خيلي مرا عذاب مي دهد به همين خاطر هم من با يکي از دوستانم که در مشهد زندگي مي کند تماس گرفتم و براي فرار از کتک هاي اميد به منزل آن ها رفتم. من تازه فهميده ام که او به خاطر اموال و ثروتم با من ازدواج کرده است درحالي که اگر او کمي به من علاقه داشت، دستش را روي من بلند نمي کرد حالا هم ديگر حاضر نيستم حتي يک ساعت با او زندگي کنم و مي خواهم از او طلاق بگيرم.

(خبرآنلاين)



مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت تفریحی و خبری خانه خبر (جی10) خوش آمدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 20730
  • کل نظرات : 271
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 3948
  • آی پی امروز : 355
  • آی پی دیروز : 280
  • بازدید امروز : 1,120
  • باردید دیروز : 1,494
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 9,521
  • بازدید ماه : 1,120
  • بازدید سال : 243,545
  • بازدید کلی : 9,670,900
  • کدهای اختصاصی
    خانه خبر